جدول جو
جدول جو

معنی سرخه ده - جستجوی لغت در جدول جو

سرخه ده
(سُ خَ دِهْ)
دهی جزء دهستان جمعآبرود بخش حومه شهرستان دماوند. دارای 450 تن سکنه است. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات، گردو، قیسی و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرخه دار
تصویر سرخه دار
سرخ دار، درختی پرشاخ و برگ، مخروطی با برگ های باریک و دراز، همیشه سبز، چوب سرخ رنگ و بلندی پانزده متر که پوست، برگ و دانۀ آن سمی است و چوبش در صنعت به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(سِ کَ / کِ دِ)
سرکه دادن:
او داده بوعده انگبینم
من سرکه دهی روا نبینم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ دِهْ)
دهی از دهستان کرگاه بخش ویسیان شهرستان خرم آباد. دارای 200تن سکنه است. آب آن از چشمۀ سرخه. محصول آن غلات، لبنیات و پشم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ دِهْ)
دهی از دهستان هزارجریب مازندران. (از ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 164)
لغت نامه دهخدا
(سِ دِ)
از بلوکات ناحیۀگلپایگان عده قرای آن سه و جمعیت آن در حدود 3600 تن است. مرکز آن قودجان. حد شمالی پشت کوه شرقی عربستان (خوزستان) ، جنوبی خوانسار و غربی که فریدن است. مساحت آن ده فرسخ است. (از جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَجْ جُ)
بریدن کوهان را، نیکو پرورش دادن. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ خِ دَ / دِ)
نوعی از حصبه باشد و اکثر طفلان را بهم میرسد. (برهان). سرخجه. (جهانگیری) (آنندراج). رجوع به سرخجه شود
لغت نامه دهخدا
(سُدِهْ)
دهی جزء دهستان مزدقان بخش حومه شهرستان ساوه. دارای 216 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و فرقان. محصول آن غلات، بنشن، پنبه، انار، انجیر. مزرعۀ نفران جزء این ده است. قلعه خرابه ای در اراضی این ده وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ دِ)
دهی است از دهستان ایتوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. واقع در 21هزارگزی شمال نورآباد و 11هزارگزی خاورراه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. آب آن از سراب بادآور و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
دهی از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 41 هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 18500 گزی خاورشوسۀ مهاباد به سردشت. موقع آن کوهستانی و معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 138 تن. آب آن از رود خانه مهاباد و محصول آن غلات، چغندر، توتون، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَرْ رَ دِهْ)
دهی است از دهستان آتش بیگ بخش سراسکند شهرستان تبریز. سکنۀ آن 346 تن. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات و حبوب و پنبه است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گِ دَدهْ)
دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در 15هزارگزی شمال خاور مراغه و 20هزارگزی شمال خاوری راه ارابه رو مراغه به قره آغاج. هوای آن معتدل و دارای 481 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه مردق تأمین میشود. محصول آن غلات، نخود و زردآلو. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ دِهْ)
دهی جزء دهستان حومه بخش دستجرد شهرستان قم. دارای 390 تن سکنه است. آب آن از قنات. محصول آن غلات، بنشن، باغات. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شی دَ / دِ)
سربزیر. سر به پایین افتاده چنانکه پیرامون خود ننگرد. در رفتن بی توجه:
به راهت اندر چاه است سرنهاده متاز
به جامت اندر زهر است ناچشیده مخور.
مسعودسعد.
، سرافکنده. سربزیر:
سبزه سرنهاده عرض دهد
هر نمی کز سحاب میچکدش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(کُ دِ مَ)
دهی است از دهستان ایردموسی بخش مرکزی شهرستان اردبیل. کوهستانی و معتدل است و 598 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سُ دِهْ)
دهی از چهاردانگه از دهات هزارجریب مازندران. (از ترجمه سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 165). دهی از دهستان پشتکوه سورتیجی بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری. دارای 120 تن سکنه. محصول آن غلات، صیفی. آب آن از چشمه و قنات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ دِهْ)
ارفه رودبار. از قرای بلوک دوآب بالا، در ناحیۀ راست پی مازندران. رجوع بسفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 115 شود. ارفعده
لغت نامه دهخدا
(چَرْ وِ دِهْ)
دهی جزء دهستان پره سر طالشدولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش که در 9هزارگزی شمال باختر رضوانده و یک هزارگزی باختر راه شوسۀ انزلی به آستارا واقع است. جلگه و مرطوبست و 1424 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه دنیاچال، محصولش غلات، برنج و لبنیات، شغل اهالی زراعت و شالبافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ / خِ)
از گیاهان مخروطی و دارای چوب گرانبهایی است. به لهجه های محلی این کلمه را سردار، سخدار، سوختال و سرخدارگویند. رجوع به سرخدار و درختان جنگلی ص 187 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ زَ دِهْ)
دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز واقع در 9 هزارگزی جنوب دهدز. آب آنجا از چاه و قنات و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، صیفی. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ زَ)
نام محلی کنار راه کرمانشاه و قصر شیرین میان پلته و پاطاق. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرهده
تصویر سرهده
بریدن کوهان، نیکو پروری کودک را
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره مخروطیان جزو رده بازدانگان که برگهای سوزنی شکل و طویل دارد و میوه اش مخروطی و از میوه کاج کوچکتر است. این گیاه در نقاط معتدل آسیا از جمله ایران میروید چوب این درخت قرمز و نسبتا محکم است و چون به خوبی صیقل میشود از آن در صنعت استفاده میکنند سیر دار زرنب رجل الجراد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخه دار
تصویر سرخه دار
آکاژور
فرهنگ واژه فارسی سره
روستایی در بندرگز
فرهنگ گویش مازندرانی
سرخه تش
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمت بالا، بخش بالایی
فرهنگ گویش مازندرانی
سرخ دار، از تیره ی مخروطیان و از رده ی بازدانگان
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی شالی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان چهاردانگه ی شهریاری بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای بلوک دوآب بالا واقع در راستوپی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی